یک ـ سریال this is us یک سکانسی داشت در فصل سه آنجایی که کل خانواده در بیمارستان نگران کیت بودند، همهشان در کنار تمام مسائلی که در زندگی شخصیشان بود در اضطرابی ابدی دست و پا میزدند. کوین درگیر زندگی و تمام شکستهای خودش بود و سعی می کرد فراموش کند که بعد از یک سال ترک الکل دوباره شروع کرده و میخواست در کنار خواهر دوقلویش باشد، رندال درگیر موفقیتهایش بود و میخواست دیگران را هم کنترل کند اما نگران خواهر ناتنیش هم بود . چیزی که توجه من را بیشتر جلب می کرد اما ربکا بود، مادر خانواده که ساعتهای طولانی فقط روی یکی از صندلیهای اتاق انتظار بیحرکت نشسته بود بی آنکه چیزی بگوید یا کاری بکند فقط داشت تمام جزئیات اتاق را ریز به ریز و تک به تک بررسی میکرد یا به خاطر میسپرد، دورترین واکنشی که از او انتظار داشتم این بود که تک تک پریزهای اتاق را شمرده باشد و بگوید پریزهای برق شبیه صورتکهای تعجب کردهای هستند که دارند نگاهمان میکنند، بگوید "طرح روی مبلها شبیه باکتری هستند و عجیب اینکه طرح پارچه مبلهای یک بیمارستان شبیه باکتری باشد!!" بدون اینکه حواسش به چیز دیگری باشد واکنشش این بود که جزئیات و تعداد دقیق چیزها در آن اتاق را به خاطر بسپارد، و حتی در آن سکانس ها جایی اشاره کرد بعد از آن همه سال پس از مرگ جک هنوز هم تمام جزئیات اتاق بیمارستانی که جک در آن مرد را خاطرش هست اینکه چندتا پریز و چند مبل و صندلی و چندتا آدم در آنجا بودند، جوری می گفت انگار واکنشش طبیعی ترین واکنش در مقابل اتفاقات ناگوار است
دو ـ راستش من هم همینم حالا به این نتیجه رسیدهام که واکنش من در مقابل اتفاقات همینطور است، داشتم فکر میکردم چه جزئیاتی از اولین مرگی که برایم اتفاق افتاده را خاطرم است و به این نتیجه رسیدم که تمامش را یادم است، یادم است یک تَرَک عمیق که انگار در اثر نشست کردن خانه بود روی دیوار کنار شومینه بود و قاب عکس خانوادگی کج شده بود و خاله ی بزرگمان فوت کرد! من و کوچکترین نوهش توی آن خانه درندشت داشتیم کارتون میدیدیم و آلبالوهای یخزدهی توی کاسه را که دقیقا بیست و سه عدد بودند را میخوردیم و آفتاب دیگر داشت پایین میآمد و شعله های شومینه زرد میسوختند و یادم مانده که زنگ در را که زدند دوست نداشتم بروم در را باز کنم انگار که میدانستم وقتی در را باز کنم با چهره ی غم یا مرگ مواجه خواهم شد و برای ابد آن لحظه، جزئیات آن لحظه در خاطرم خواهد ماند. و مواجه شدم و ماند.
سه ـ جزئیات چیزهای مرگآوری هستند، هیچ وقت از خاطرهمان پاک نخواهند شد، شاید اسم یک نفر را فراموش کنیم اما از خاطرمان نخواهد رفت که وقتی او را ترک کردهایم چطور نگاهمان کرده، شاید از خاطرمان برود که وقتی به او دروغ گفتهایم چه جملاتی گفته ایم اما از خاطرمان نخواهد رفت که آیا دست هایش میلرزیدهاند یا نه؟ همهی چند روز گذشته را داشتم به جزئیات فکر می کردم به جزئیات شکست هایم و دعواهایم و زندگیم و لحظات مهم زندگیم و شادیهایم و خلاصه همهشان را مرور کردم، خودم ر اقانع کردم که جزئیات اتفاقهای بد را فراموش کنم اما نشد، نمی شود . جزئیات چیزهای مهمی هستند بعد از سالها شاید دیگر مهم نباشد که اصل اتفاق چه بوده چیزی که مهم است همان چیزهایی است که فقط خودت میدانی و به خاطر میآوریشان.
پس نوشت: عنوان، محمد مختاری
جزئیات ,یک ,اتاق ,تمام ,چیزی ,هم ,بود و ,اتاق را ,به خاطر ,از خاطرمان ,بعد از
درباره این سایت